#شاعر #رضاحدادیان #دکلمه #سالارخطیر
این زندگی حکایت شهر فرنگ بود باید قبول کرد، که نیرنگِ رنگ بود هرگزنداشت هیچ خریدار،سعیِ من پاداش بی ریایی آیینه،سنگ بود یک دم کسی به حرفِ دلِ من نکرد گوش تنها زبانِ مردمِ دنیا، تفنگ بود راه نجات، هیچ برایم نمانده است آن آشنا جزیره که دیدم ،نهنگ بود اقرار می کنم که فراز و فرودِ من چیزی شبیه بازی الّاکلنگ بود از هم جدا نمی شد اگر دستهای ما پایان داستان من و تو قشنگ بود. ️#رضاحدادیان ️#سالارخطیر ️#سالار_خطیر ویدیوهای مرتبط
ویدیوهای جدید