خب (پارت 3)
سلام (پارت 3) قراره خیلی باحال تر از پارت های 1و2 بشه.
پس بریم شر.ع کنیم :
(پارت 3):
********************************************************************************************
بعد از اینکه نشستم سرجام یکی از اون هفت تا پسرا که اسمش تهیونگ بود بهم گفت:
تهیونگ :سلام من تهیونگ هستم میتونی وی صدام کنی(از این به بعد وی میگیم)
ا/ت :سلام من کیم ا/ت هستم
وی: اع صبر کن ببینم تو خواهر کیم یونگ جون هستی
ا/ت : اره تو از کجا داداشم رو میشناسی
وی :میگم اخه شبیه شی امروز صبح که داشتم با موتور می یومدم دانشگاه دیدمش پسر نازیه
ا/ت :میسی میشه داداش وی صدات کنم
وی :اره چرا که نه
وی :اینا دوست های صمیمی منن =
نامجون :سلام
جین:سلام
جیمین :سلام
شوگا: سلام
جونگ کوک :..................سلام
نمیدونم چرا جونگ کوک ازم خوشش نمی اومد من با بقیه پسرا صمیمی بودم بجزء جونگ کوک تا زنگ اخر با پسرا می رفتم حیاط وقتی می دیدم اون یکی دخترا بهم حسادت می کردن خوشحال میشدم
زنگ اخر که زدن داشتم می رفتم سمت در دانشگاه که دیدم پسرا اونجان داشتم می دویدم که ازشون خدافظی بکنم غافل از اینکه بند بند کفشم بازه داشتم میرسیدم پیش پسرا که پام گیر کرد به بند کفشم و تلق داشتم می افتادم وی می خواست بگیرتم که جونگ کوک چون نزد یکتر بود گرفتم افتادم تو بغلش داشتیم به هم نگاه می کردیم که یهو :
وی: خوبیجون
از بغل کوک پریدم بیرون
ا/ت : اره خوبم
از جونگ کوک تشکر کردم و با بقیه خدافظی کردم
********************************************************************************************
اومدم بیرون دیدم نونا منتظرمه
سوار شدم
ا/ت :سلام نونا
هی کیونگ :سلام چرا تو فکری
ا/ت: هان چی گفتی ، نه خوبم
ا/ت : بریم دیگ
ژانر:
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید ورود/عضویت