لجباز پارت ۱۰

رمان لجبازپارت ۱۰ #لجبازارسلان: یهو دیانا زد زیر گریه نمیدونم چرا انقدر ازش متنفر بودمدیانا: ببخشید ارسلان: اشکال نداره دیانا : چکار کنیم ارسلان: چرا دیانا : کلیدارسلان: الان زنگ میزنم به پانیذدیانا : باش (مکالمه ارسلان و پانیذ) ارسلان: سلام خوبیپانیذ : شما کجایید ارسلان: تو اتاق کلید افتاد تو حیاط پانیذ: ببین منو نیکا یه کاری برامون پیش اومده فردا میایم ارسلان: هاااااا (پایان مکالمه) دیانا: چیشد ارسلان:بدبخت شدیمدیانا: بگو ارسلان ارسلان: پانیذ و نیکا فردا میان دیانا: وایییی اینم از کارای تو