رمان لجباز پارت ۱۳ ارسلان: اه بسههه دیانا : چیشده ارسلان: هیچی دیانا : بدرک پانیذ: نامزدش داره میاد دیانا: نامزد نیکا؟ یا خدا نیکا نیکا نیکا: جانم چی شده دیانا: واست متاسفم نامزد کردی به من نگفتی ... که زدم زیر گریه نیکا: نه به خدا آجی عشقم ارسلان نامزد سابقش داره میاد پانیذ: آره فدات شم خودت ناراحت نکن ارسلان: عصبی شدم چون هی شقایق شقایق میکردن چون دیگه هیچی بین منو شقایق نبود که داد زدم .... بسه خسته شدم دیگه چیزی بوده که تموم شده نیکا: هووووی یواش ترم میتونی حرفت بزنی ارسلان: دیدم دیانا از ترسش داره میلرزه نمیدونم چه حسی بود ( چه حسی آقای کاشی خخخ) بقلش کردم .... آروم باش دیانا: با لرزش صدای زیاد گفتم ... شق... ش... شقایق... شقایق خاموشی؟ ارسلان: آره دیانا: اون قاتل بابای منع ارسلان: چی؟ دیانا : اون بابای منو کشته

پاسخ به

×