لجباز پارت ۲۵

رمان لجبازپارت ۲۵#لجباز ارسلان: رفتیم تو خونه اتاق های منو دیانا پیش هم بود نشستم روی تخت دستم کشیدم روی صورتم صدای گریه از اتاق دیانا اومد رفتم ببینم چی شده که یهو صدای گریه دینا رو شنیدم رفتم داخل .... چی شده دیانا: ولم کن ارسلانارسلان: مگه گرفتمتدیانا: منظورم اینه برو بیرون ارسلان: باهم میریم بیرون دیانا: نمی‌خوام ارسلان: چته تودیانا: ناراحتم واسه صبح ارسلان: چرا دیانا : اون دروغ بهت گفتمارسلان: من باید بشینم گریه کنم دیانا : خب حالا نیکا: با جیغ ..... پانیذذذذذذ دیانا : چته تو ارسلان: خب دیانا زنمهدیانا:خفشو ارسلان: بخدا خواستم بحث عوض کنمدیانا: دیگه نکن