غزلیات شمس(مولانا)_قسمت بیست و یکم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیمکه تا ناگه ز یک دیگر نمانیمچو مؤمن آینه مؤمن یقین شدچرا با آینه ما روگرانیمکریمان جان فدای دوست کردندسگی بگذار ما هم مردمانیمفسون قل اعوذ و قل هو اللهچرا در عشق همدیگر نخوانیمغرض‌ها تیره دارد دوستی راغرض‌ها را چرا از دل نرانیمگهی خوشدل شوی از من که میرمچرا مرده پرست و خصم جانیمچو بعد از مرگ خواهی آشتی کردهمه عمر از غمت در امتحانیمکنون پندار مردم آشتی کنکه در تسلیم ما چون مردگانیمچو بر گورم بخواهی بوسه دادنرخم را بوسه ده کاکنون همانیمخمش کن مرده وار ای دل ازیرابه هستی متهم ما زین زبانیم